جواني حسرتا با من وداع جاوداني کرد

شاعر : شهريار

وداع جاوداني حسرتا با من جواني کرد جواني حسرتا با من وداع جاوداني کرد
به من کاري که با سرو و سمن باد خزاني کرد بهار زندگاني طي شد و کرد آفت ايام
چه تدبيري توانم با قضاي آسماني کرد قضاي آسماني بود مشتاقي و مهجوري
بنازم سيلي گردون که چهرم ارغواني کرد شراب ارغواني چاره‌ي رخسار زردم نيست
که ما را سينه‌ي آتشفشان آتشفشاني کرد هنوز از آبشار ديده دامان رشک دريا بود
که خود ديدي چها با روزگارم ناتواني کرد چه بود ار باز مي‌گشتي به روز من توانائي
جواني هم پي جانان شد و با ما جواني کرد جواني کردن اي دل شيوه‌ي جانانه بود اما
دگر من با چه اميدي توانم زندگاني کرد جواني خود مرا تنها اميد زندگاني بود
که عمري در گلستان جواني نغمه خواني کرد جوانان در بهار عمر ياد از شهريار آريد